به غسالخانه نبرید مرا...
من از مرده شورها میترسم٬آنها عاشق
من نیستند که نوازشم کنند
میترسم کبودکنند تمام بدنم را...
بگویید او خودش بیاید...
بگویید خودش کفنم کند...
رو به قبله نه٬رو به آغوشش...
بگویید ببندد چشمهایم را٬و لبانم را...
نه نه نگذارید ببوسد لبانم را...
شنیده ام شگون ندارد...
بگویید بجای اذان ودعا٬
نامش را آنقدر تکرار کند در گوشم تا
بلکه این دم آخر ایمان بیاورم به خدا...!
بگویید خودش خاک بریزد روی تنم و برود...
برود و برنگردد...
آخر وقتی هست دل مردن ندارم...
همین...
تمام شدند حرفهایم...
اگر نیامد٬فقط...فقط به او بگویید
همین خیابانها وپنجره ها قاتل جانم شدند...
بگویید او بی تقصیر است...
فقط کمی٬کمی نیامد...
خداوندا امضا کن...
به یکتاییت قسم٬کم آورده ام...
بازکن نامه را٬ استعفای من است از زمینت...
مبارک خودت باشد...
اینجا کسی مرا دوست ندارد... :((((((
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4